دیروز بخاطر آلودگی هوا 2:30 تعطیل شدیم دانیال هم که خونه پیش عزیزش مونده بوده وقتی رسیدم خونه و زنگ زدم دانیال بدو بدو اومد تو راهرو و ذوق کرد. بعد ازم پرسید برام چی خریدی که چیزی نخریده بودم. یه دوغ کوچیک همراهم بود که بهش گفتم بیا برات دوغ خریدم اون هم هی میگفت دیگه چی خریدی. بالاخره رفتیم بالا، خونه خودمون. دانیال کمی بهانه گرفت که فلان چیز و می خوام که تو یخچال بود و من فکر کردم رانی می خواد. دوباره لباس پوشیدم و بردمش مغازه . اما رانی نمی خواست. یه سی دی کارتون جدید برداشت و بعدش گفت می خوای بریم پارک؟ دلم براش سوخت ، با اینکه سرم خیلی درد می کرد و اصلا حالم خوب نبود (البته 12 ماه سال همینطوری درب و داغونم) بردمش پارک و یه یکساعتی تو پا...